برچسب : نویسنده : fnegara707 بازدید : 23
برچسب : نویسنده : fnegara707 بازدید : 9
تو میدانی که آسمان هم بستر غم هاست
نشسته شبنمی از درد بر رخ همچو گلی زیبا
تو میدانی که گل ها شب تا صبح اشک میریزند
زدرد بی کسی شاید که فردا پرپرش کردند
تو میدانی نسیمی نیست مهری نیست بر شاخه گلی تنها
فقط آن زوزه ی باد هست که میچرخاندش بی رحم به هر سویش
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:30  توسط نازیلا |
می چرخی و می سوزی...برچسب : نویسنده : fnegara707 بازدید : 5
طلوع صبح را باید سلام کرد
به خورشید جهان افروز باید سلام کرد
به مهر و مهربانی نیز سلام کرد
به مردی از دیار غرب نیز باید سلام کرد
به تو ای آزاده ی ایران زمین باید سلام کرد
سلامی گرم از عمق وجود باید کرد
به راستی بر تو ای شیر دل غیور
سلام و صد سلام باید کرد
برچسب : سلامی, نویسنده : fnegara707 بازدید : 13
دل آشفته ملول و رنجورم
از این دنیا سخت دلگیرم
به هر سو مینگرم بد میارم
از اول من ز دنیا دور بودم
نشاید لحظه ای خنده بر لب نشانم
غمین هر سو بنگرم غم بینم
خدا یا تا به کی این همه باید بد بیارم
بگردون چرخ گردون سوی خوشبختی برایم
که گر گردون نگردد باز بد بیارم
برچسب : ببارم, نویسنده : fnegara707 بازدید : 15
خیالم آشفته هست برای فردایم
غمی مخوف پنهان هست در سینه ام
که نتوان به کسی گفت و آورد بر زبانم
من آن رمیده ام که زدنیا و خلق بریده ام
به چشم پر حسرت دیگران من شادترینم
چه سود که کسی نمیداند غم نها نینم
دلم از رمق رفت
وقتی از دلم عشق رفت
دلم از صفا و عشق رفت
وقتی خورشیددر شفق رفت
چه بگویم که کجا رفت چرا رفت
وقتی خورشید از افق زفت
خنده از لبم رفت
وقتی رفیق شفیق رفت
برچسب : رفت, نویسنده : fnegara707 بازدید : 15
موج سرکش دردلم
میزند سر بر سخره ها ی سینه ام
میکوبد چو پتک برپیکرم
می لرزاندسرا پای تنم
زبر موج هایش خرد میگردد پیکرم
هر نفس بر می آید زامواج تنم
غوطه ور در عمق دریای خودم
کاش میشد لحظه ای ارامشم
برچسب : پتک, نویسنده : fnegara707 بازدید : 17
همچو مرغان سحر نغمه سرا باش
تا که پیمانه دگر پر شود باز نوش
همره باد صبا دست به دعا باش
تا ز اخلاص کنی بندگیش
همچو من مرغ سبک بال باش
تا توانی بپری بر درگه اش
سر بزاری بر درگه اش به نیایش
تا بدانی که چیست راز آفرینش
برچسب : راز, نویسنده : fnegara707 بازدید : 10